98
ببین اینکه یکی باشه که گاهن باشه خوبها
ولی خب همینم یه وابستگی میاره
یه تعهدی میاره
که الان اصلا نیستم این برنامه هارو
نمیگمم که یکم شیطونی میکرد دستش میخورد به دستم
حالا اینکه منو امتحان کنه یا مزه دهنمو ببینه... نمیدونم
ولی حس کردم خیلی هم این تعداد دفعات اتفاقی نبوده
موقعی که منو رسوند دم خونه حتی ترس داشتم که دستشو دراز نکنه برای خدافظی و گند نزنه به ذهنیتم ازش
که جای خداروشکر داره!
اینقدرم نمک بازی در میاورد که سختم بود ادای بی تفاوتارو در بیارم :))))
از اون همه کتابی هم که خونده بودو در برابر نه نخوندم من با حوصله و هیجان شروع میکرد به تعریف اصلا خوشم نیومد! (تو این مورد حس کردم رسما ضایع شدم.... هرچی فکر میکردم اسم کتابایی که خودنمو بگم که منم اره ... مخم خالی شده بود...عین بز نیگاش میکردم @__@)
هیچی دیگه همین
هم قند در دلمان آب شد
هم منطقمان حوصله وابستگی و این صوبتارو نداره
هم تفاوتهایی وجود داره به نظرم کلی کار داره
اینجانب یه اخلاق گند دیگه ایم که داره
در این مواقع رسما تو افق بسر میبره تا طرف مقابل رسما فارسی سلیس بگه منظورشو
میدونی
میترسم که توهم باشه بعد حالم گرفته بشه :)))
برای همین بی تفاوت طی میکنم و اون قنده رو میزارم تو قندون تا وقتی گفته بشه
از طرفی که حسش نی
همون بهتر که نگه
همون بهتر که بیشتر همو نبینیم
حداقل یه دوست نیم بنده اجتماعی اون گوشه موشها بمونه
خیلی بهتره که بخواد نزدیک تر بشه و کلا شیف دلیت
در آخر جا داره تشکر کنم از دنیای نویسندگی مدرن مملکت جمهوری اسلامی
که شرایط ما رو با دیالوگا و شوخیای جنسی سخت ترو لپ گلی تر کرد
-___-
زندگی در اسکلی ما زیباست
وخداوند در بلاتکلیفی به ما لبخند میزند
:)
شادزی