114
سال جدید خیلی تصمیمات آرامی برای خودم دارم
نمیدونم شاید پیر شدم و کم خوصله
دیگه رسما دنبال آرامشم
اون پسربچه چموش درونم آروم گرفته
منعطف تر باشم و بیخیالتر
تصمیم دارم با استعداد درونیم شدیدا مقابله کنم و وارد برنامه ریزی و انالیز نشم
این برام غیر ارادی هست و ماشالا دوستان و اطرافیان همیشه تشویقم مکردنو از سرخودشون باز
پارسال اول اسفند یه سفر تنهاااااااااااااااااییی رفتم
مشهد
خیلی یهویی یهویی
رفیق جان با همسرش و فسقلشون میخواستن برن، یه زنگ زدن(پیرو همون مدیر برنامه ریزی و پشتیبانی بانی بودنم!!!)
صحبت شد تو برنامه ریزی قطارو رفتو امد... دیدم خب اینا 2نفرو نیمم منم بیامو خر بشم برم
یهوویییییییییییی
عصری تصمیم شد و فردا شبش سوار قطار
بماند که ما 4شنبه رفتیم ، و فقط تو قطار رفت باهم بودیم
که همین برای اجازه خروج از خانواده کافی بود
هتلها جدا
روز برگشت هم جدا
اصلا عااااااااااااالی
بدون دغدغه
راحت
ریلکس
خداروشکر همون هتلی که هرسال میرم جا داشت
دوستان امام رضای 35
منم امام رضای 25صدم :))))
اصلا ارامشی که نگم براتون
بدون استرس و برنامه ریزی و این گرمشه و اون گرسنه استو این خستسو.....
البته در پرانتز بگم که دوست جانمان 7ماهه باردار بود و با کلی سلام و صلوات رفتیم
و هفته بعد از بازگشت هم نی نی بدنیا اومد!
حقیقتش خیلی بهم مزه داد
2هفته بعد هم یه نمایش خیلی جالب بهم پیشنهاد شد
«ملاقات» سالن اصلی تئاتر شهر
منم یه بلیط خارج از ظرفیت گرفتم برای همون روز
خیلی شیک رفتم ردیف دوم نشستم و منه بلیط35تومنی با اون بلیط80تومنی یه دسته صندلی فاصله داشتیم و البته من پرو پامم رو صندلی جلو دراز کرده بودم
اجرا هم عالی، یه کار روسی رو ترجمه و کارگردانی پارسا پیروزفر ، داستانی و پر دیالوگ....
و عجیب مزه داد این تنهایی و رهایی
و از چند ماه قبل گفتن که مدیر عامل کله شده
یعنی خودش خودشو کله کرده!
منم استرس که چه میشود تکلیف ما
و از طرفی هم از محیط پرحاشیه اونجا شدید ازرده بودم
شروع کردم به رزومه
که به اندازه موهای سرم تجربه مصاحبه دارم
هییی
یه کار خوب تو همون شریف بهم پیشنهاد شد
منم حقوق ایده الم رو گفتم و قبول شد
تو ساختمون مورد علاقم و کنار دوستانم
و همه چیز ایده ال
ولی بعد عید بده کرد
و البته شخصیت اون مدیر به شدت بلاتکلیف و بی اراده و رو مخخخخخخخخخخخخترین
و دبه کرد رو پرداخت
که باشه علل احساب و حالا هروقت یه چکو عیدو سنوات و نمیتونیم تعهد بدیمو...
گفتم خدافظ
به وقت16 اردیبهشت اولین روز ماه رمضان
و کلی باز استرس و استرس
بخاطر اعتماد به یه ادم احمق از اینجا مونده و از اونجا رونده شده بودم
رزومه رزومه رزومه
جاب ویژن و همشهری و سرج و سرچ
و دریغ از یه تلفن و مصاحبه!
ارشد رو از رزومم حذف کردم بیخیال منابع انسانی شدم و برای هر اگهی منشی و مسئول دفتری فرستادم
ولی دلم نبود
مسیرای پرت و شرایط چرت
و باز هم دم خدا گرم
اولین مصاحبه ای که اومدم
شد
مسیرش خوب
حقوقش خوب
از همه مهمتر ناهار وصبحانه برای منه بی اراده که خیل مادر از خوردو خوراکم راحت شد
...
و یه نیمچه عاطفی که سیفونو کشیدم روش
حالا که عدو شود سبب خیر
شریف و همه ادمهاشو یجا شستم رفتن
و آرامش
و آرامش
و استاد راهنمای گیجی که شانس ما تا قبل عید پیگیر ترین بودو به ما رسید درگیر ترین شد!
خخخخخ
امروز هم همه پستهای اون وبلاگ رو پاک کردم
یه جورایی شخصیام بمونه برای شخصم!
تغییراتی که باعث بهتر شدن حالم شد
و با کلی استرس و ریسک
از حریم ایمنم زدم بیرون
و زندگی همچنان زیباست
و خداوند به ما لبخند میزند