سلام
جمعه با دوستم قرارداشتم برای 10
یهو صبح گفت ببین قرار باشه 10:30 من وقت ارایشگاه گرفتم!
همون موقع فهمیدم که بععععله!
منم مخملی
خلاصه اومدو جاتون خالی رفتیم چیتگرو پیداده روی ساحل طوری داشتیم
رفتیم خونش یکم استراحتو گپ
تو مسیر اومدم فال روز مجله رو بخونم
مال دوستمو خوندم
بعد گفت خب مال خودتو بخون شهریور
گفتم شهریور؟
گفت ابان؟
مرداد؟؟؟؟؟
منم مخملی
یکم الکی جیغ جیغ کردم که مثلا ناراحت شدم یادت رفته باز
رسیدیم
میوه برده بودم خواستم بزارم تو یخچال
عیییین دروازبان ایران که شیرجه میزنه برای گرفتن توپ جلوموگرفت که نه نه بده الان میخوام بخورم
منم مخملی
رفتیم تو اتاقو مخمو کارگرفت که نمیدونم قفسه کتابارو چطور جینگول کنم و بچشنم بیا تز بده
منم مخملی
رفت که چایی بزاره
انواع صدایی بود که از اشپزخونه میمومد و بدون سوالی از طرف من داد میزن و یه بهونه ای میاورد
منم که مخملی
یاد اون قسمت پایتخت افتادم که ارسطو باید دربرابر سورپرایز همسرش خودشو غافلگیر نشون میداد
همون سکانس تو اسانسو...
و داشتم سعی میکردم تمرین کنم که الان باید دقیقن چطور غافلگیر خودمو نشون بدن
بیچاره کلی داره تلاش میکنه گناه داره
خیلی سخت بود
خیییییلییییییی
یکی که دوست داره و براش عزیزی و کلییییییییییییی تلاش میکنه خوشحالت کنه
فقط متاسفانه شما بیش از حد به جزیات دقت میکنیدو میفهمید
هرچند درباره استفاده از کلمه جزئیات خیلی مطمین نیستم!
بعد از 10دقیقه شکستن همه اشپزخونه صدام کرد که ااا این چیه بیا بیا ببین این چیه
با حالتی تعجبو
ای وایو
این صوبتا
خیلی سخت بود
خدا برا گرگ بیابون نخواد
هیچی دیگه
رفتم بیرون
عین دخترای لوس دستمو گرفتم جلو صورتم
وااااااااااای یادت بود
وااااااای چقدر تو خوبی
یکم بپر بپرو
بغلو
ممنونو
اینکارارو کی کردی من نفهمیدمو
:l
کیک تولد و شمع و این صوبتا
من
نگاه
افق
و دیگر هیچ
خیلی خوبه که برای کسی عزیز باشیم
اینقدر که بخواد غافلگیرمون کنه
حتی روشش هم مهمه نیست
نتیجه هم حتی
مهم این تلاشه
و
مهمتر اینکه قدر بدونیم
یه کسایی خاص هستم
یه کسای خانواده میشن
ادب حکم میکنه اجازه بدیم که به ما محبت کنن
به ما کمک کنن
این حس
حس خوبیه برای اونا
همونجوری که ما برای عزیزانمون لذت میخوایم
بهشون لذت هم نشون بدیم
ممنونم خدا
زندگی زیباست
و خداوند همیشه به ما لبخند میزند