تا حالا شده وسط سلفه
عطستون بگیره؟!؟!؟
خیلی شرایط پیچیده و حساسی میشه
:)))
تا حالا شده وسط سلفه
عطستون بگیره؟!؟!؟
خیلی شرایط پیچیده و حساسی میشه
:)))
خانواده گرام ما هم طبق معمول همیییییییییییییشه در لحظات ذوقی در کنار اینجانب هستن
مخصوصا در مسائلی که مربوط به دوستان هست
همیشه ها یعنی همیشه
عمه جان گرام ما ااااد باید این جمعه اسبابکشی کنه اخه :/
دیگه هم عمه و هم زندایی مامان و هم تک خواهره پدرو اینا
و باز هم خا بهانه فرستاد که اهل بپیچن به بازی
و منی که مونده بودم چطور موهارو صفا بدم
چطور برم محضر
چطور سالن و ناهار
و چطور تا برسیم خونه و به داپس داپس برسیمو
باز هم این موها درست مونده باشه
:/
الان موندم اصلا چطور برم؟؟؟؟؟؟؟؟
عرررررررررر
دوست جان هم خطو نشون
دادو بیداد
باس بیای
باس هر 3جارو بیای
البته برای خودم محضر موهومه
خییییییییلی
لحظه عقده که مهمه
جشنو اینا تشریفاته
چه کنم
چه کنم
چطور برم؟
اصلا برم؟
کدومو برم؟
چقدر همیشه باید من سر هر برنامه ای استرس بگیرم
خانواده هم که همیشه قربونشون برم
زندگی در همین شادی های پر استرس زیباست
و خداوند به مالبخند میزند
هوای تییرون امروز یه جوریه
هر روز سر حبیب اله به بهانه از خیابون رد شدن یه نگاهی به ته شهر میندازم
اون کیک شکلاتی با بستنی وانیلی نیشمو باز میکنه
و البته از تعداد ساختمونای معلوم درصد آلودگی رو تشخیص میدم
ولی امروز
جایی که من بودم یه نم آفتاب زد بود
ولی اون ته
یه ابر بود
کل شهرو قورت داده بود انگار
ساختمونای محدودی معلوم بود
یه ابر سرمه ای
اقیانوسی
خیلی عجیب
ترسناک
و هیجان انگیز
خدایا عاشقتم
یه جا آفتابو یه جا برفو یه جا ابر
یدونه باشی
زندگی ابر هم زیباست
و خداوند به ما لبخند میزند
شادزی
از روزایی که بیکارم متنفرم
حس میکنم تو باتلاقم
حس میکنم یه زالو چسبیده بهم داره میمکه همه وجودمو
سرگرمی
ذهن رو باید مشغول کرد
قبل از اینکه اون مارو مشغول کنه
قال اینجانب (ره)
امان از مرض مزخرفه "که چی"
شاد
کسی داره یه 500 دستی به من بده تا سر ماه!؟؟!؟!؟!
:((((((
.
بسلامتی باباجون از بیمارستان مرخص شدن
منو باباجون بسیوووووور رابطه دلی داریم
درحدی که گاهی دوست جان حسودی میکنه
خدابیامرز مادرش هم چند هفته نمیرفتم دم خونشون پیگیر حالم میشد
کلا خانواده با محبتی هستن
و ارتباط زیادو عمیقی
از اون کردای با معرفتتت!
و دیشب رفتیم زیارت روی ماهشون
شاید باورتون نشه
ولی بعد 15سال رفاقت تنگااااااتنگ دیشب برای بار اول پدر اینجانب به خانواده دوست جان رخ نشون دادن
0_____o
رسما باس پاگشا میکردن یعنیا
.
بسلامتی عقد افتاد هفته دیگه
من چی بپوشم
من چی کادو بدم
می چیکاره بیدم؟!؟!؟
رئیس جان هم انگار فهمید من التماس دعا دارم
کلا گذاشت از مملکت رفت!
هیچی دیگه
ما ماندیمو جیب خالی
موجودی 23هزاااااااااااااار تومن
و کلی خرج و برج
.
.
بنظرتون هدیه به دوست جان کارت هدیه بدم
یا سعی کنم یه تیکه طلای یکی دو گرمی بردارم؟
کدومش بییتره؟
حالا چه عقد بدم چه برنامه بزارم برا عروسی بدم
بنظرید پیلیز
زندگی در برنامه ریزی لی لی لی ها زیباست
و خداوند به ما لبخند میزند
شادزی
امشب مثلا من باید میرفتم عقد
و الانم در هیجانه ایوای چی بپوشم
ببین کار خدارو
همیشه یه داستانی هست
خدا همیشه هست
یه وقتایی تلنگر لازمه
امروز تولده همون دوستیه که قرار بود عقدش باشه
به نظرم براش کادو نخرم
عشقه فانتزیو جینگیل جنگوله
بزارم رو کادو عقدش
شاید شد یه تیکه طلا
به خدا اگه فکر کنید پولی تو حساب مونده باشه
ببینم میشه مخ رئیس جان رو زد حقوق این ماه رو 25 روز جلو تر بده!!!
قرض خفم میکنه
خدایا حکمتتو شکر
عقد ما که قد نمیده
خودت هوامونو داشته باش
تا حالا شده قدم های بلند برداری
راه بری ولی فکر کنی که داری درجا میزنی؟
سعی کنی قدمهای بلند و سریع داشته باشی
ولی سرعت خییییییییلی پایینی داشته باشی؟
چند روزیه اینجوریم
با قدمهای بلند راه میرم
تقریبا سریع
که مثلا بشه پیاده روی روزانه
مثل همیشه
ولی این چند روز
احساس میکنم سرعتم مورچست
هرچی میرم
انگار نمیرم
انگار درجام
اصلا جلو نمیرم
یعنی چی؟
جلل الخالق!
زندگی در قدمهای بلند زیباتر است
و خداوند به مالبخند میزند
شادزی
همکار زنگ زده به یه وزارت خونه ای
-عاغا من فلان فرمو و نامه رو میخوام باید چیکار کنم
فرمودن که - اینجوری که نمیشه
شما اول باید یه درخواست کتبی
با سربرگو مهرو مخلاف بفرستید
شماره تماسو ایمیلتون هم داخل نامه مکتوب
ما بررسی میکنیم
اگههه موافقت شد بعد براتون میفرستیم
همکار هم که عجله داشت
- خب این که خیلی پیچیده و طولانی شد
راه دیگه ای نیست من زودتر دستم برسه
- چرا، برید تو سایت اونجا هست دانلود کنید!!!
0______________o
واقعا چرا اینارو ترور نمیکنن
فرار مغزها خیلی کم کار شده!
خدایا این شادیارو از ما نگیر
زندگی در سوتی ها زیباتره
و خداوند هم حتما میخنده
شادزی
:)
بارها به خودم گفتم میایم اینجا اول پست بزارم بعد برم خونه دوستان بخونم
نا خود آگاه کلا ذهن نوشتن عوض میشه
گاهن هم همچین کامنتهای پر مغزی میزارم که کلا حس نوشتن ارضا میشه
دوستجان
4شنبه رفتن خرید حلقه و لباسو اینا
5شنبه پدر جانشون راهی بیمارستان شدند متاسفانه
اوضاع شیر تو شیری شده
پدر از یک هفته پیش درد داشتن
چیزی نگفتن که مراسم تموم بشه
بفرما!
خو پدر من
زودتر جلوشو بگیری که بهتره
چرا مادر پدرا درک نمیکنن که بچهام حقی گردنشون دارن؟
فقط تو عقد کنی
بعد فرداش دور از جون...
خو وقت یزودتر پیگیر بشی میتونی نوادگان هم ببینی
چرا خو؟
خدااااااا
زندگی زیباست با پدر و مادر
و خداوند به ما لبخند میزند
شادزیو
هفته دیگه عقده دوست جانمان هست
دوست جانه 15ساله
هفته قبل هم عقد همزاد جان مجازیمان
صفر امسال عجب صفرررررررررری بودا!
خو خدایا ..
هیچ
خوشبختشان بنموی
فکر کنم بسی زیاد احساس تنهایی بکنیم
و دلتنگی برای خاطرات خوشمزه مان
آن پیاده روی های ساعتی و وجبی در نقشه
آن تست فست فوتها و کافی شاپها
آن خرید های خرکی
آن ریاضت های اقتصادی
آن نق نق زدنها
چه مشود کرد
جز دعای خوشبختی
:)
زندگی در شادی دوست جانها زیباست
و خداوند به همه لبخند میزند
شادزیو